L@V!N

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 155
بازدید کل : 52150
تعداد مطالب : 142
تعداد نظرات : 159
تعداد آنلاین : 1



سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام

بچه ها کم کاریه منو ببخشید این روزا حال خوبی ندارم

برگشتم بهتون سر میزنم!!!

برام دعا کنید!!!

برای عزیزان زلزله زده هم دعا کنید!!!

دوستون دارم!!!!!!!!!!!

نويسنده: L@V!N تاريخ: چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

" مرگ"

 

 

روزی من نیز خواهم مرد

 

 

وصدایم را به ابدها خواهم برد

 

 

زمینم را به تو خواهم بسپرد

 

 

و رازم را  با تو خواهم بر شمرد

 

 

نازنینم در میان این هیاهوی زمینی

 

آسمان را مبر از یاد

 

که تو یک ماه ثمینی

 

 

شب را تا سحر بر تاب

 

تا تو هم روزی، روز را ببینی

نويسنده: L@V!N تاريخ: پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

" خداحافظ"

خداحافظ رفیق نارفیق من! تو هم رفتی!

تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی!

تو هم با اولین بوران پاییزی

چو انبوه درختان برگ و بر کندی تو هم رفتی!


ادامه مطلب
نويسنده: L@V!N تاريخ: پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در سکوت شب من

 در سکوت شب من ،ناگهان حادثه ای...

 ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...

 

من تو را کم داشتم در سکوت شب من ،

آسمان حرفی زد...

و غزل شعری شد...

در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت

برق چشمان تو پیغام نداشت...

 چه سرابی دارم که امیدم به نگاهت...

سالها یخ زده است...

نويسنده: L@V!N تاريخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

" بي تاب"

 

آنقدر بیتابم عاشقانه با تو بودم حالا بیگانم

آنقدر سرمستم که دلم را به یاد عشقت
              

                  بر همه بستم

نويسنده: L@V!N تاريخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام

بالاخره منم 19 ساله شدم

کاشکی همه ی دوستام دورم بودن

 تا جشن تولــــــــــد میگرفتم!!!

بهترین هدیه برام وجود شما دوستای نازمه

دوستـــــــــــــــــــــــــــون دارم

نويسنده: L@V!N تاريخ: یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاش

کاش بدونی نبودنت، یا تا ابد ندیدنت، بهونه ای نیست برای از یاد بردنت

نويسنده: L@V!N تاريخ: چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

"آئینه دنیا"

نه تو می مانی نه اندوه

و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم ، خواهد رفت

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه نه

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است

تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده

نويسنده: L@V!N تاريخ: چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

"شبهای من"

شبهای من همیشه از آغوش تو پرند

وقتی پر اند از تو ورای تصورند

چشمان تو سیاهی را گر گرفته اند

خورشید را به باد تمسخر گرفته اند.........


ادامه مطلب
نويسنده: L@V!N تاريخ: یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

"به یک پلک تو می بخشم"

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را

نويسنده: L@V!N تاريخ: یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

"گریه کردم..."

گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد

هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس

دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

نويسنده: L@V!N تاريخ: یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
تا انتهای زندگی دوستم خواهی داشت؟ - نه ، تا انتهای خودم دوستت خواهم داشت . . .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to lavin.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com