می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
نظرات شما عزیزان:
nika
ساعت16:27---26 خرداد 1391
حقیقت دارد!!!
کافی ست...
چمدان هایت را ببندی!
تا حاضر شوند همه...
برای از یاد بردنت!
آنکه بیشتر دوستت می دارد زودتر!!!
من از چمدانهای خالی می ترسم ...هنوز
کورش
ساعت17:15---25 خرداد 1391
nika
ساعت14:03---25 خرداد 1391
چه دوستم داشته باشی و چه ازمن متنفر باشی در هر صورت بهم لطف میکنی
چون اگه دوستم داشته باشی تو قلبت هستم و اگه ازم متنفر باشی تو ذهنتم
|