1. همیشه سر خود را با تیغ بتراشید. طبق قانون بقای ماده، اگر مویی درنیاید، چیزی هم برای
ریختن نخواهد بود. با این تمهید دیگر کچل نمیشوید؛ فقط تمام عمر بیمو خواهید بود.
2. یکی از دلایل ریزش مو، تغذیه نامناسب است. با توجه به ارزانی بیدلیل ارزاق، حتما در
وعدههای اصلی یا میانوعدههای خود، از موادغذایی مقوی مانند مغز ران، چنجه، شاه میگو،
لابستر، شنیسل پری دریایی و... استفاده کنید. اگر مانع ریزش موی سرتان نشوند، باعث
خیلی چیزهای دیگر خواهند شد.
3. اگر موهای حساسی دارید، برایشان موسیقی ملایم پخش کنید. تحقیقات نشان داده
موهایی که روزی دو تا سه ساعت در معرض موسیقی قرار میگیرند، حساسیتشان برطرف
میشود؛ یعنی کلا بیحس میشوند. برای اینکه موهایتان جان سگ پیدا کنند و دیگر با انبر
هم نشود آنها را کند، برایشان روزی دو ساعت این آهنگ را پخش کنید:
همه چی آرومه/ من چهقدر خوشحالم!
4. بدون کلاهخود برنامههای شاد و مفرح تلویزیون را تماشا نکنید. تحقیقات یک کارشناس
چینی که دیپلم ردی دارد نشان داده هفتاد درصد کسانی که تلویزیون میبینند، ناخودآگاه نیمی
از موی سرشان را میکنند.
5. سر جای پارک، گیس و گیسکشی نکنید. همیشه مطمئن باشید بعد از یک ساعت جای
پارک پیدا میشود؛ ولی موهایتان را که لای انگشت همشهری محترم باقی مانده با هیچ
چسبی نمیتوانید دوباره سرجایش بچسبانید.
6. اگر پیکموتوری هستید، از گذاشتن کلاه ایمنی خودداری کنید. آدم مخش روی آسفالت
بپاشد، بهتر است تا کچل بشود. بررسیهای یک دانشمند کچل روس نشان داده امکان
کچلشدن کلهای که روی جدول پاشیده حوالی صفر است.
7. سرخپوست کچل تاکنون گزارش نشده است. هر چه سریعتر رنگ پوستتان را عوض کنید.
البته مطالعات یک انستیتوی کچل درمانی در گوانگجو ثابت کرده با سیلی صورت را سرخ نگه
داشتن باعث مودارشدن نمیشود.
8. خواننده شوید. تا امروز به جز یک مثال نقض، خواننده کچلی دیده نشده؛ اما شنونده کچل تا
دلتان بخواهد دیده شده است.
9. سرمربی شوید. فوتبال معجزاتی دارد که آدم انگشت به دهان میماند. مشاهده شده طرف
در دوران بازیکنبودن مو نداشته؛ ولی تا شده سرمربی، یکدفعه گیس گلابتون شده است.
10. از مالیدن قیر داغ روی پوست سرتان با بیل غیربهداشتی جدا خودداری کنید. چی؟ کدام
آدم عاقلی با بیل غیربهداشتی این کار را میکند؟ یعنی میفرمایید آدمهای نادان اگر کچل
بشوند، اشکالی ندارد؟ آیا میدانید آدم
نادان کچلی که بیل غیربهداشتی هم دستش باشد، چهقدر میتواند امنیت جامعه را به خطر
بیندازد؟ این را وقتی میفهمید که در آرامش مشغول برنزهکردن باشید، یکدفعه چشم باز کنید
و ببینید یک آدم نادان کچل بیل به دست
بالای سرتان ایستاده! پس توصیههای ایمنی را جدی بگیرید.  
نظرات شما عزیزان:
ساعت17:45---25 شهريور 1391
سلام لاوین خیلی خوبه وبلاگ خوبی داری ممنونم محمد هستم salammmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm ghorbune oon ghiafeye khoshgelet beram hehe mersii ke sar zadi
MR 
ساعت5:27---5 شهريور 1391
نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زوال .
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت
یک دوسال ازعمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او
هم نشین وهم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودمزه دنیا بی خبر
دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد
گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش...
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گرگشایی چشم دل زیباست دل
گر تو ذورق وان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زه عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت...
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارمبدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با توشادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بحر کس جز او در این دل جانبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبانبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار......
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما رانداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخراین قصّه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غمنبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشقجز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان راشکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آنکبوتر عاقبت از بند رفت
رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که همخون من است
خسم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصهاو من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
زره زره اب گشتم کمشدم
آخر اتش زد دل دیوانه را...
آخر اتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من...
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر من و برروزگارم دل نبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین، گسسته تار وپود
M.R 
ساعت5:16---5 شهريور 1391
SITE GHASHANGI ZADII.TABRIK
ملینا اریا 
ساعت18:59---4 شهريور 1391
سلام عزیزم.
من دوباره به لوکس بلاگ برگشتم و وبلاگ جدیدی رو راه اندازی کردم.
با افتخار در وب جدیدم لینک شدی.
ادرسم و واست گذاشتم.
حتما بیا.
منتظرم.
|